elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

ریخت وپاشهای الای جون

کلی خسته میشم دخمل من از دست این ریخت وپاشهای تو این عکسا رو که ازت میزارم واسه اینه که ببینی با من چیکار کردی الان دو ماهه قیچی بزرگ رو پیدا نمیکنم  معلوم نیست تو کجا گذاشتی وسایلامون همیشه گم میشه آخرش از توی وسایل تو در میاد عابر بانک بابات -کلید خونه کارت گارانتی لپتاپ من -قیچی -گوشت کوب -کنترل تلویزیون-.خلاصه خیلی چیزای دیگه مفقود میشه آخرش هم معلوم کار تو هستش یه روز اگه یه نی نی داشتی مثل خودت شد میفهمی من چی کشیدم  ...                              بقیه در ادامه.......... ...
7 ارديبهشت 1392

برای تو دختر نازم

امروز تو خونه تنهام و تو (گل من )رفتی با باباجونت خونه مامان بزرگ بابایی منم دارم خاطرات وبلاگت رو مینویسم تا عصر تنهام من و خاله شیرین با هم هستی م خاله شیرینت خوابیده منم دارم این مطالب رو برات تایپ میکنم دوس ت دارم عشق من             الای جان همیشه در قلب منی عروسک من ...
7 ارديبهشت 1392

سر خاک مامان فریده(4 مین سالگرد)

چهارشنبه ٤ اردیبهشت ٤مین سالگرد مامان بود گل من دلم برات میسوزه ...تو مثل بچه های دیگه نمیتونی خونه مامان وباباجون من بری همیشه به من میگی کاش ا  ونا زنده بودن وباهم میرفتیم خونشون منو بغل میکردن برام کادو میخریدن من خودم هم مثل تو هستم دختر گلم حسودیم میشه وقتی میبینم دخترا با مامان هاشون میرن خونه مامان جونش واقعا خیلی ناراحت کننده است کاش میشد مرگ رو هم با پول خرید و عزیزانمون رو ازمرگ نجات داد افسوس حتی بچه های ما هم یه روز این حقیقت تلخ رو تجربه میکنن و بدون ما باید زندگی کنن این روال کایناته شتری هست که لب خونه همه میخوابه کاری هم نمیشه کرد چند تا عکس ازسرخاک مامان با الی جون     ...
7 ارديبهشت 1392

دختر خودکفای من

دخمل خودش کاراشو میکنه صبحانه رو خودش میخوره از یک سالگی این کارومیکنه ختی بعضی وقتا تو دست شویی خودشو میشوره من نمیزارم خوب هم این کارو میکنه ولی باز نمیتونم تنها بزارم اینکارو بکنه استعداد زیادی تو ریخت وپاش وسایل داره هم اسباب بازی هم وسایل خونه مخصوا لباسای خودش همه لباسا هر روز رو زمینه انگارلباسفروشی خسته شدم از این کارات الی جون بیچاره مادرخدابیامرز من چی از دست من کشیده کاش ادم وقتی کوچیکه درکش یکم بیشتر از این میشد مامانشو اذیت نمیکرد   ...
4 ارديبهشت 1392

2 اردیبهشت

  امروز تو لباسشویی لباس انداختم و الای به تماشای رقص لباسها نشسته بود بهتر از فیلم تماشامیکردباتصویر    بعد از ظهر خونه خاله ام رفتم باخواهرم باتصویر بعد از خونه خاله شاه گلی رفتیم برای صرف چای وبیسگوییت و شکلات که شوشو سر راه دستش درد نکنه شیرینی هم بهش اضافه کرد با اینکه دیابت دوران حاملگی داشتم میتر سم بازم گریبانم بشه ولی نمیتونم منصرف بشم از خوردن چیزهای شیرین بعد از شاهگلی رفتیم پاساز سهندیه نزدیک خونمون باتصویر توی پاساز کارمون در اومده باید هر جا بریم عکس بگیریم تا وبلاگمون به روز بشه مامان های نی نی وبلاگی فکر میکنم از خوشبخترین زوج هاباشیم از بس بیکاریم همش تو اینترت وبگردی می...
4 ارديبهشت 1392

مادر

من ازمرگ نمیترسم ... فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم...   وقتی که تو (یک)ساله بودی (اون)مادرت بهت غذا میدادو تر وخشکت میکرد --تو هم با گریه کردن در تمام شب  از اوتشکرمیکردی   وقتی که تو (٢)ساله بودی بهت یاد دادکه چگونه غذا بخوری --وقتی که صدایت میکرد که بیا غذایت را بخور تو از لجبازی فرار میکردی   وقتی که (٣)ساله بودی مادر با تمام عشقش غذایت را درست میکرد --توباریختن غذا توی کف اتاق از او خوب تشکر میکردی   وقتی که (٤) سالت بود برات مدادرنگی خرید --وتو بارنگ کردن دیوارهای اتاق خوب از او تشکر کردی   وقتی تو(٥)سا...
2 ارديبهشت 1392

برگشتن از مشهد

       الای جون اینجا ٤ ماهشه میخوام ببرمش حمومش کنم تازه از مشهد برگشتیم خسته بودم نتونستم حمومش کنم اومدیم خونه مامان ولی مامان نیست ٦٠ روز پیش فوت کرده دارم از درد میمیرم حتی از بچه ام هم نمیتونم لذت ببرم چون داغونم مامانی دیگه نیست از خونشون هم دیگه بدم میاد خونه بدون اون هیچه.... ...
1 ارديبهشت 1392